و اما ...
نوشته شده توسط : M.F

 

تو اوج مشكلاتم به خدا گلايه كردم كه چرا تنهام ميذاري؟  خدا گفت: با من بيا.منو برد يه ساحل     سبز و خوشگل.جاي پاي دو نفر رو بم نشون داد و گفت:اينجا غرق خوشي هات بودي، منم كنارت بودم.بعد دوباره گفت بيا.اين بار خودمو تو كوير سوزان ديدم كه فقط جاي پاي يك نفر معلوم بود.به خدا گفتم:اينجا هم حتما جاهائي كه مشكلاتم كمرمو شكست و تو هم تنهام گذاشتي؟چرا جاي پاهاي تو نيست؟چرا تنهام گذاشتي؟گفت:اشتباه نكن.اينجا تو ناتوان بودي.اين جاي پاي منه.تو توان رفتن نداشتي من تورو، رو دوشم بردم.

 





:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 514
|
تعداد امتیازدهندگان : 159
|
مجموع امتیاز : 159
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
abbas در تاریخ : 1390/9/2/3 - - گفته است :
khoa khirat bedahad yadam andakhti chegar az khoda ghafel bodam


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: